سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بوی گل یاس


کنار آشنایی تو آشیانه می کنم
فضای آشیانه را پر از ترانه می کنم
کسی سوال می کند به خاطر چه زنده ای؟
و من برای زندگی ترا بهانه می کنم

______

تو همسفر طلایی خورشیدی
یک باغ پر از ستاره ی امیدی
ای کاش در آن زمان که می رفتی زود
از غربت انتظار می پرسیدی

....



حرف آخر : می پرسیدی تا بدانی که من ...
¤ مهربان| ساعت 9:48 عصر چهارشنبه 87/11/2
تو بگو ... ( )

 

بیا با افق مهربانی کنیم
غم پونه را آسمانی کنیم
بیا توی نقاشی قلبمان
رز عشق را ارغوانی کنیم

***

بیا مثل مرغان آشفته هجرت کنیم
افق را به مهربانی  پونه دعوت کنیم
بیا مثل پروانه های غریب نیاز
به مهتاب شب های تنهایی عادت کنیم

******

 



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 9:29 عصر چهارشنبه 87/11/2
تو بگو ... ( )

بر گل به اشتیاق تو شبنم گذاشتند
در کوچه های عاشق دل غم گذاشتند
  تو مثل یاس پاک و سپید و مقدسی
نام مرا به عشق تو م... گذاشتند



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 9:26 عصر چهارشنبه 87/11/2
تو بگو ... ( )

 

منمو چند تا قناری با یه زندگی ساده
یه درخت بید و سایه ش همینم واسم زیاده

منمو یه آشیونه که فقط اسمشه خونه
یه نهال گل نداده همینم واسم زیاده

شده قلبم خود خونه با فضای عاشقونه
این فقط عشقه که هر روز به رگام خون می رسونه

منم و یه گلدون گل روی طاقچه ی اتاقم
شده این گلدون کوچک وسعت تموم باغم

نه گله از بیش و از کم نه گله از دل پر غم
دوست دارم همینی که هست با تموم اشتیاقم


 



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 3:13 عصر چهارشنبه 87/11/2
تو بگو ... ( )

 

هر گاه دفتر محبت را ورق زدی و هر گاه زیر پایت خش خش برگ ها را احساس کردی

هر گاه در میان ستارگان آسمان تک ستاره ای خاموش دیدی برای یک بار

در گوشه ای از قلب خود نه با زبان بلکه از ته قلب خود بگو

یادت به خیر ..



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 3:1 عصر چهارشنبه 87/11/2
تو بگو ... ( )

 

عاشقانه چشمهایم را می بندم و تو را در خیالم تصور می کنم

نمی دانی که چقدر خیال تو برایم لذت بخش است

از هر چیز در این دنیا برایم شیرین تر هستی

پس چشمهایم را میبندم و با تمام وجود

 احساست می کنم

 



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 2:57 عصر چهارشنبه 87/11/2
تو بگو ... ( )



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 11:15 صبح چهارشنبه 87/11/2
تو بگو ... ( )

 

آه اگر روزی نگاه تو
مونس چشمان من باشد
قلعه سنگین تنهایی
چهار دیوارش ز هم پاشد
آه اگر دستان خوب تو
حامی دستان من باشد
قلعه سنگین تنهایی
چهار دیوارش ز هم پاشد

 



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 11:9 صبح چهارشنبه 87/11/2
تو بگو ... ( )

دلم چو عکس رخت را به دیده ظاهر کرد
جواز عشق تو را بی بهانه صادر کرد

چه آتشی است به جان تو ای طلیعه صبح
که هرم چشم تو گل را ز گفته قاصر کرد

تو از زمان بعیدی کسی چه می داند
که مهر روی تو را پیش دیده ظاهر کرد؟

و جان برای پذیرایی ات در این شب ها
تمام هستی خود را چو شمع حاضر کرد

کبوتر دل من پر کشید و تنها رفت
که هر چه کرد به جان من آن سفر کرد

چگونه بی تو بخوانم غزل که می دانی
مرا دو چشم کبود تو برد و شاعر کرد



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 8:23 صبح چهارشنبه 87/11/2
تو بگو ... ( )

عاشق                           عاشق تر

نبود در تار و پودش           دیدی گفت عاشقه عاشق

@@@@@@@@   نبودش  @@@@@@@@@@

امشب همه جا حرف  از آسمون و مهتابه  ،  تموم خونه دیدار این خونه

فقط  خوابه ، تو که رفتی هوای  خونه تب داره  ،  داره  از درو دیوارش غم

عشق تو می باره ، دارم می میرم از بس غصه خوردم ،  بیا بر گرد تا ازعشقت

نمردم، همون که فکر نمی کردی نمونده پیشت، دیدی رفت ودل ما رو سوزوندش

حیات خونه دل می گه درخت ها همه خاموشن، به جای کفتر و  گنجشک  کلاغای

سیاه پوشن ،  چراغ  خونه  خوابیده  توی  دنیای خاموشی  ،   دیگه  ساعت رو

طاقچه شده کارش فراموشی  ،  شده کارش فراموشی  ،  دیگه  بارون  نمی

باره  اگر چه  ابر سیاه  ،  تو که  نیستی  توی  این خونه ،   دیگه  آشفته

بازاریست  ،  تموم  گل ها  خشکیدن مثل خار بیابون ها ،  دیگه  از

رنگ  و رو رفته ، کوچه و خیابون ها ،،، من گفتم و یارم گفت

گفتیم و سفر کردیم،از دشت شقایق ها،با عشق گذرکردیم

گفتم اگه من مردم ، چقدر به من وفاداری، عشقو

به فراموشی ،چند روزه تو می سپاری

گفتم که تو می دونی،سرخاک

تو می میرم ، ولی

تا لحظه مردن

نمی گیرم

دل از

 تو



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 8:13 عصر سه شنبه 87/11/1
تو بگو ... ( )

<   <<   31   32   33   34   35   >>   >