سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بوی گل یاس


با من بمان,

برای من بمان ,

پیشم بمان , تو که با لبخندت به من هستی دادی , با من بمان ,

بمان تا شکوه گذشته را زیباتتر سازیم , بمان تا راه نیمه رفته را به آخر برسانیم , بمان تا ....

خوب من , مهربانم در کنارم باش و مرهمی باش برای دلم ...

سخت محتاجم بوجودت



حرف آخر : برای من بمان .
¤ مهربان| ساعت 5:16 عصر پنج شنبه 87/10/12
تو بگو ... ( )

حالم بد نیست غم کم می خورم کم که نه! هر روز کم کم می خورم

آب می خواهم، سرابم می دهند عشق می ورزم عذابم می دهند

خود نمی دانم کجا رفتم به خواب از چه بیدارم نکردی؟ آفتاب!!!!

خنجری بر قلب بیمارم زدند بی گناهی بودم و دارم زدند


دشنه ای نامرد بر پشتم نشست از غم نامردمی پشتم شکست

سنگ را بستند و سگ آزاد شد یک شبه بیداد آمد داد شد

عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام

عشق اگر اینست مرتد می شوم خوب اگر اینست من بد می شوم

بس کن ای دل نابسامانی بس است کافرم! دیگر مسلمانی بس است

در میان خلق سر در گم شدم عاقبت آلوده ی مردم شدم

بعد ازاین بابی کسی خو می کنم هر چه در دل داشتم رو می کنم


حرف آخر : بعد از این ...
¤ مهربان| ساعت 4:39 عصر پنج شنبه 87/10/12
تو بگو ... ( )

 

نگاهت می کنم اما نمی فهمی نگاهم را

 

به اتش می کشی قلب پراز درد و گناهم را

 

اگر عشقم به فردا وا گذاری هیچ می دانی

 

همین امشب به پایان می برم اغاز راهم را

 

نمی دانم که بعد از مردنم دیگر چه خواهد شد

 

و فرصت پیش می اید ببخشی اشتباهم را

***

 

 



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 4:33 عصر پنج شنبه 87/10/12
تو بگو ... ( )



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 4:13 عصر پنج شنبه 87/10/12
تو بگو ... ( )

مرغ پا در بندم اما قدرت پرواز دارم

 

در قفس ماندم ولی طبع سخن پرداز دارم

 

گر چه با ایینه ها هم رازو دم سازم ولیکن

 

بس رقیبان ملامت گو و سنگ انداز دارم

 

پرده بردارم ز رازم اشک سرخ و روی زردم

 

محرم رازی ندارم ورنه صد ها راز دارم

 

دوست دارم از مروت دست درویشان بگیرم

 

نسیت اهی در بساطم ورنه دستی باز دارم



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 4:5 عصر پنج شنبه 87/10/12
تو بگو ... ( )

 نیایی تا قیامت انتظارت می کشم
***
منت عشق از نگاه پر شرارت می کشم
***
نازچندین ساله از چشم زیبایت می کشم
***
تا نفس باقیست اینجا انتظارت می کشم

****



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 5:29 عصر سه شنبه 87/10/10
تو بگو ... ( )

                                                         آینه پرسید که چرا دیر کرده است؟؟؟

نکند دل دیگری او را اسیر کرده است!!!

خندیدم گفتم او فقط اسیر من است

تنها دقایقی چند تاخیر کرده است

گفتم امروز هوا سرد بوده است

 شاید موعد قرار تغییر کرده است

خندید به سادگیم آیینه و گفت:

احساس پاک تورا زنجیر کرده است

گفتم از عشق من چنین سخن مگوی!

گفت خوابی سال ها دیر کرده است...

در آیینه به خود نگاه می کنم آه...

عشق تو عجیب مرا پیر کرده است

راست میگفت آینه که منتظر نباش

او برای همیشه دیر کرده است!!!

اوبرای همیشه دیر کرده است...

 



حرف آخر : عشق تو، غعجب، منو پیر کرده
¤ مهربان| ساعت 6:53 صبح دوشنبه 87/10/9
تو بگو ... ( )

می سپارم دل به دریا بی خیال

می شمارم لحظه ها را بی خیال

گاه در آشفته بازار دلم

می شوم تنهای تنها بی خیال

بی خیال با خود اما با تو

حرفاهایی دارم اما بی خیال



حرف آخر : حرفهایی دارم، اما، بی خیال
¤ مهربان| ساعت 6:17 صبح دوشنبه 87/10/9
تو بگو ... ( )



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 6:6 صبح دوشنبه 87/10/9
تو بگو ... ( )

 

اون روزهای عاشقونه مال تو

این شبهای بیقراری مال من

من و حسرت با توما شدن

توی بدون من رها شدن

اخر غربت دنیاست مرگ من

اول دو راهی اشنا شدن

تو نگاه اخر تو اسمون خون همنشین بود

دل تو شکسته بودن همه غصه همین بود

میتونستم با تو باشم

مثل سایه مثل رویا

اما بیدارم و بی تو مثل تو

...



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 5:15 عصر یکشنبه 87/10/8
تو بگو ... ( )

<   <<   36   37   38   39   40      >