سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بوی گل یاس


دلم چو عکس رخت را به دیده ظاهر کرد
جواز عشق تو را بی بهانه صادر کرد

چه آتشی است به جان تو ای طلیعه صبح
که هرم چشم تو گل را ز گفته قاصر کرد

تو از زمان بعیدی کسی چه می داند
که مهر روی تو را پیش دیده ظاهر کرد؟

و جان برای پذیرایی ات در این شب ها
تمام هستی خود را چو شمع حاضر کرد

کبوتر دل من پر کشید و تنها رفت
که هر چه کرد به جان من آن سفر کرد

چگونه بی تو بخوانم غزل که می دانی
مرا دو چشم کبود تو برد و شاعر کرد



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 8:23 صبح چهارشنبه 87/11/2
تو بگو ... ( )

عاشق                           عاشق تر

نبود در تار و پودش           دیدی گفت عاشقه عاشق

@@@@@@@@   نبودش  @@@@@@@@@@

امشب همه جا حرف  از آسمون و مهتابه  ،  تموم خونه دیدار این خونه

فقط  خوابه ، تو که رفتی هوای  خونه تب داره  ،  داره  از درو دیوارش غم

عشق تو می باره ، دارم می میرم از بس غصه خوردم ،  بیا بر گرد تا ازعشقت

نمردم، همون که فکر نمی کردی نمونده پیشت، دیدی رفت ودل ما رو سوزوندش

حیات خونه دل می گه درخت ها همه خاموشن، به جای کفتر و  گنجشک  کلاغای

سیاه پوشن ،  چراغ  خونه  خوابیده  توی  دنیای خاموشی  ،   دیگه  ساعت رو

طاقچه شده کارش فراموشی  ،  شده کارش فراموشی  ،  دیگه  بارون  نمی

باره  اگر چه  ابر سیاه  ،  تو که  نیستی  توی  این خونه ،   دیگه  آشفته

بازاریست  ،  تموم  گل ها  خشکیدن مثل خار بیابون ها ،  دیگه  از

رنگ  و رو رفته ، کوچه و خیابون ها ،،، من گفتم و یارم گفت

گفتیم و سفر کردیم،از دشت شقایق ها،با عشق گذرکردیم

گفتم اگه من مردم ، چقدر به من وفاداری، عشقو

به فراموشی ،چند روزه تو می سپاری

گفتم که تو می دونی،سرخاک

تو می میرم ، ولی

تا لحظه مردن

نمی گیرم

دل از

 تو



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 8:13 عصر سه شنبه 87/11/1
تو بگو ... ( )

............دستامو ببین................

........ (""""(`-``"´´-´)"""")
..........).....--.......--....(
.........\.....(6..._...6).../
........./........(..0..)....;.\
........__.`.-._.."="..._.-.`.__
......\...."###.,.--.,.###.".../
....../__))####"#"###(((_\
......#############
........############
.......\...#########.../
...__/...../..######\....\..

.......(.(.(____)....`.#.´......(____).).)......این مال توست



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 1:14 عصر سه شنبه 87/11/1
تو بگو ... ( )

دلم چو عکس رخت را به دیده ظاهر کرد
جواز عشق تو را بی بهانه صادر کرد

چه آتشی است به جان تو ای طلیعه صبح
که هرم چشم تو گل را ز گفته قاصر کرد

تو از زمان بعیدی کسی چه می داند
که مهر روی تو را پیش دیده ظاهر کرد؟

و جان برای پذیرایی ات در این شب ها
تمام هستی خود را چو شمع حاضر کرد

کبوتر دل من پر کشید و تنها رفت
که هر چه کرد به جان من آن سفر کرد

چگونه بی تو بخوانم غزل که می دانی
مرا دو چشم کبود تو برد و شاعر کرد



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 12:53 عصر سه شنبه 87/11/1
تو بگو ... ( )

کاش می شداز میان ژاله ها جرعه ای از مهربانی را چشید

در جواب خوبیها جان هدیه داد سختی و نامهربانی را ندید

 

کاش میشد                 با محبت خانه ساخت یک اتاقش را به مروارید داد

کاش میشد                    بر تمام مردمان پیشوند نام انسان را گذاشت

کاش میشد       که دلی را شاد کرد برلب خشکیده ای یک غنچه کاشت

کاش میشد                   جای اشعار بلند بیت ها را ساده و زیبا کنم

کاش می شد              برگ برگ بیت را سرخ تر از واژه رویا کنم

کاش میشد        در طلوع یاس ها به صنوبر یه سبد نسرین دهم

کاش میشد            با تمام حرفها یک دریچه به صفا را وا کنم

کاش میشد       در نهایت راه عشق آن گل گشته را پیدا کنم

------------



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 8:21 صبح سه شنبه 87/11/1
تو بگو ... ( )

<   <<   6