سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بوی گل یاس




حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 6:15 صبح شنبه 87/12/24
تو بگو ... ( )

 

شبهای رفتن تو شبهای بی ستارست    ببین که خاطراتم بی تو چه پاره پارست

با هر نفس تو سینه بغض تو تو گلومه    با هرکی هرجا باشم عکس تو روبرومه

آخ که چقدر تنگ دلم برای اون شبامون    کاشکی که اون عشق بشینه دوباره تو دلامون

چی میشه برگردی بازم به روزهای گذشته    هوای پائیزی چرا تو عشق ما نشسته

سپردی عهدمونو به دست باد و بارون    منو زدی به طوفان خودت گرفتی آروم

قهر تو راهم و بسته غم تو دلمو شکسته    تو این صدای خسته یاد تو پینه بسته

غروب باز دوباره شب توی انتظاره    ابر تو نگام نشسته خیال گریه داره

اسم تو فریادمه درد تو صدام ترانست    خنده آئینه و تلخ و بی تو پر از بهانست

 



حرف آخر : قهر تو راهم و بسته غم تو دلمو شکسته
¤ مهربان| ساعت 9:32 عصر جمعه 87/12/23
تو بگو ... ( )

هنوز با چلچراغ یاد تو نورانی ام

پنداشتی  نور تو خاموش می شود؟

پنداشتی که رفتی یاد گذشته مرد!

وآن عشق پایدار فراموش می شود؟

نه ای امید من

دیونه ی توام

افسونگر منی

هرجا به هرزمان

درخاطر منی....

در قلب منی....

مگه میشه بود وقتی تو نباشی!

مگه میشه



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 6:48 عصر پنج شنبه 87/12/22
تو بگو ... ( )

قصه از کجا شروع شد

از گل و باغ و جوونه

از صدای مهربون و

یه سلام عاشقونه

اومدم به مهربونی

که بگم با تو یه رنگم

که بگم چه نازنینی

ای شکوفه قشنگم

ای سلام عاشقونه

ای عزیز آشیونه

عشقمون کاشکی همین جوری بمونه

عشق تو برای قلبم

اولین و آخرینه

توئی تنها همزبونم

که همیشه نازنینه

اگه ده سال

اگه صد سال

شب و روز با تو باشم

تو واسم هنوز همونی

که برام عزیزترینی



حرف آخر : عشقمون کاشکی همین جوری بمونه
¤ مهربان| ساعت 10:19 صبح سه شنبه 87/12/20
تو بگو ... ( )

 

ماه در بیاد که چی بشه میخواد عزیز کی بشه

ماه در بیاد چه کار کنه بازآسمونو تار کنه

نمیدونه تو هستی بجای اون نشستی

نمیدونه تو ماهی تو رفیق راهی

عجب حکایتی شده عشقت عبادتی شده که از سرم نمیره که از سرم نمیره

عجب روایتی شده عشق تو عادتی شده خدا ازم نگیره خدا ازم نگیره

یه ماه میخواستم که دارم ای ماه شب تارم توئی رفیق راه من ای غنچه بهارم



حرف آخر : خدا تورو ازم نگیره
¤ مهربان| ساعت 9:42 عصر دوشنبه 87/12/19
تو بگو ... ( )

کلبه ها فکر حصارن ... باغچه ها فکر بهاران

باغبونا فکر بارن ... من به فکر قصه گفتن

شب تو فکر راه نوره ... نور تو فکر بوف کوره

خاک به فکر ابر دوره ... من به فکردل سپردن آآآ

من چه کردم جزنسشتن گریه دیدن گریه کردن

وقتی باغ قصه می سوخت من چه بودم جز یه خرمن

کار من تقدیس آبه - ناله از دست سرابه

کار تو اما قشنگه - ساختن باغ از یه سنگه

قلب چوپون توی نی بود ... دست سرما رنگ می بود

خنده جنس ماه دی بود ... من نشستم قصه گفتم

خسته از گفتن تو بودی ... عاشق رستن  تو بودی

شاعر و روشن تو بودی ... من فقط ازغصه گفتم آآآ

 



حرف آخر : کار تو ساختن باغ از یه سنگه
¤ مهربان| ساعت 4:47 عصر دوشنبه 87/12/19
تو بگو ... ( )

تو نشنیدی , صدات کردم --- نمی دیدی نگات کردم

نمی دیدی نگات کردم

ازت خواستم , نفهمیدی ---- چی می خواستم نپرسیدی

چی می خواستم نپرسیدی

تو دنیای خودت بودی ومی رفتی _ تو دائم زیر لب چیزی رو میگفتی

تو روی آسمونها در سفر بودی _ همش آشفته و آسیمه سر بودی

حالا از من می پرسی من کجا بودم _ مگه یک لحظه من از تو جدا بودم

مگه یک لحظه من از تو جدا بودم

تو که عزم دیار عشقو کردی .. که تا عاشق نشد دل بر نگردی

تو که نامهربونی پرپرت کرد ..  گل عشقو ولی پر پر نکردی

چرا از گذر سینه ی ما گذر نکردی چرا این عاشق آشفته رو خبر نکردی

 



حرف آخر : چرا این عاشق آشفته رو خبر نکردی.
¤ مهربان| ساعت 4:34 عصر دوشنبه 87/12/19
تو بگو ... ( )

 به کوه و دشت و بوستان ، به ماه و اختر و زمان

تو عشق جاودانه ای ، تو بهترین جوانه ای

آرزوی من  شکوفه  اگر ببار نیاورد

تو ای نهال آرزو تو بهترین جوانه ای ا

تو پاره تن منی ، تو عشق جاودان منی

پرنده دل مرا تو بهترین ترانه ای



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 9:10 عصر یکشنبه 87/12/18
تو بگو ... ( )

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می‌خواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بی‌اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می‌کند
در شگفتم من نمی‌پاشد زهم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی‌حبیب خود نمی‌کردی سفر
                                              این سفر راه قیامت میروی تنها چرا



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 9:2 صبح یکشنبه 87/12/18
تو بگو ... ( )

ما را که بجز توبه شکستن هنری نیست

با هر  دله دیوانه  نشستن  ثمری نیست

برخیز جز این چاره نداری که در اینجا

جز جام می و مطرب و ساقی خبری نیست

ما خانه بدوشیم

ما حلقه به گوشیم

جز در ره این کار نکوشیم و نکو شیم

در کلبه ما سفره ارباب و فقیرانه جدا نیست

در حلقه ما جنگ و نزاعی به سر شاه و گدا نیست

ما مطربه عشقیم ودر او از سناییم و خداییم

در کعبه ما  جنگ رسیدن به خدا نیست

ای عاشق دیوانه  وا کن در میخانه

می زن دو سه پیمانه که ناخورده می و رفته ز هوشیم

 



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 1:32 عصر شنبه 87/12/17
تو بگو ... ( )

<      1   2   3   4   5      >