سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بوی گل یاس


 

 

این مثنوی حدیث پریشانی من است

بشنو که سوگ نامه ویرانی من است

امشب نه اینکه شام غریبان گرفته ام

بلکه به یمن آمدنت جان گرفته ام

گفتی غزل بگو غزلم شور و حال مرد

بعد از تو حس شعر فنا شد خیال مرد

گفتم مرو که تیره شود زندگانی ام

با رفتنت به خاک سیه می نشانی ام

گفتی زمین مجال رسیدن نمی دهد

بر چشم باد فرصت دیدن نمی دهد

وقتی نقاب محور یک رنگ بودن است

معیار مهر ورزیمان سنگ بودن است

دیگر چه جای دل خوشی و عشق بازی است

اصلا کدام احمق از این عشق راضی است

این عشق نیست ، فاجعه قرن آهن است

من بودنی که عا قبتش نیست بودن است

حالا به حرفهایه غریبت رسیده ام

فهمیده ام که خوب تو را بد شنیده ام

حق با تو بود از غمه غربت شکسته ام

بگذار صادقانه بگویم که خسته ام

***

 



حرف آخر : بعدتوحس شعرفنا شد، خیال مرد
¤ مهربان| ساعت 4:50 عصر جمعه 87/10/20
تو بگو ... ( )