سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بوی گل یاس



شب رفت و من بنشسته ام با گریه بیدارم هنوز
از اشکهای من نپرس چون جویبارانم هنوز
درکوچه های خاطره مامن یاد توام
اما نمی دانم چرا امشب هراسانم هنوز
بیگانه با عشقم تویی مجنون و شیدایم هنوز
آواره دیدار تو هر شب پریشانم هنوز
عکس رخ زیبای تو بنسشته برجانم هنوز
ای وای صبح آمد و من با گریه بیدارم هنوز
                      ...


حرف آخر : از اشکهای من نپرس چون جویبارانم هنوز
¤ مهربان| ساعت 7:40 صبح دوشنبه 88/9/9
تو بگو ... ( )


حال من دست خودم نیست دیگه آروم نمی گیرم
دلم از طفلی گرفته که میخوام براش بمیرم
واییییییییییی سرنوشت و انتهای آشنایی
وایییییییییی لحظه های غم انگیز جدایی
واییییییییی لحظه های ناگزیر دل بریدن
بازم آخر راه و حس تلخ نرسیدن
پای دنیا تو موندم
مث عاشقای عالم
تا منو ببخشی آخر
تا دلت بسوزه کم کم
مث آیینه رو به رومه حس خوب با تو بودن
دارم از دست تو میرم عاشقی کن منو نشکن
حال من دست خودم نیست دیگه آروم نمی گیرم


حرف آخر : مث آیینه رو به رومه حس خوب با تو بودن
¤ مهربان| ساعت 7:55 عصر یکشنبه 88/9/8
تو بگو ... ( )




من که پاییزه تنم زخمی باده _ دلم حسرت کش لحظه ای شاده
عطرباغ تن تو ساده ی ساده _ به تن خسته ی من زندگی داده
به چشمای تو بسته زندگی شو _تمام باور دلبستگی شو
تو میتونی با دست گرم عاشق _ بگیری از نگاهم خستگی شو

دلی که دل بهت داده باورش کن به تو گفت کلام آخرش کن


حرف آخر : به چشمای تو بسته تمام باور دلبستگی شو
¤ مهربان| ساعت 6:6 عصر یکشنبه 88/9/8
تو بگو ... ( )


خسته ام از حبس دیوار و قفس ... 

خسته ام از حجم سنگین نفس
خسته ام از ابر و باران و غبار ...
از طلوع و از غروب این دیار
خسته ام از دیدن هر منظره ... 
از طبیعت در درون پنجره
خسته ام از رفت و آمدهای دور ...
از کویر و دشت و صحرا و عبور
خسته ام از خستگی و سادگی ...
خسته ام از عشق و از ساده دلی


حرف آخر : خسته ام از خستگی و سادگی ...
¤ مهربان| ساعت 11:20 صبح یکشنبه 88/9/8
تو بگو ... ( )


به
شوق آنکه بیایی شبی به خانه ی دل من

بیا که بی تو شبم از ستاره خالی شد
بیا به خلوت خاموش شاعرانه من
تو مثل کهنه ترین زخم سینه ام هستی
چگونه بی تو به پایان رسد ترانه ی من؟


حرف آخر : چگونه بی تو به پایان رسم
¤ مهربان| ساعت 6:27 عصر شنبه 88/9/7
تو بگو ... ( )

مرا بی یار و غمخوار آفریدند  ...  مرا بیمار- بیمار آفریدند
مرا با درد عشق سینه سوزی ... از اول ، بی پرستار آفریدند
مرا دایم قرین رنج کردند  ... چو گل ، در سایه ی خار آفریدند
مرا چون مرغ خوشخوانی در این باغ ... گرفتار - گرفتار آفریدند
مرا لبریز محنت ، خلق کردند ... مر از غصه سرشار آفریدند
مرا در بزم گیتی ، مات و مبهوت ... نه سر مست و نه هشیار آفریدند
مرا زشوق امید و یاسی ...  پی یک لحظه دیدار آفریدند


حرف آخر : پی یک لحظه دیدار آفریدند
¤ مهربان| ساعت 11:32 صبح شنبه 88/9/7
تو بگو ... ( )

بمان با من که من بی تو

صدای خسته دربادم،

در این اندوه بی پایان

بمان تنها تو در یادم،،

بیا ای دوست با من باش

که من تنهای تنهایم



حرف آخر : من بی تو ... سلطان غم هام
¤ مهربان| ساعت 12:18 عصر جمعه 88/9/6
تو بگو ... ( )


در میان خواب و رویاها پریشان کن مرا

یا که در انبوه شب هامان تو گریان کن مرا

من که بعد از تو خیالی بر دلم ننوشته ام

بازآ و غباری در بیابان کن مرا

ای بهار نی نی چشمان بی پروای من

در هوای زرد پاییزی تو باران کن مرا

تکه های قلبم را پله می سازم

در شب یلدایی طوفان تاریک زمین

یکدمی در خواب بنشین رهسپاران کن مرا

من به غیر از مهربانی باری نمی بینم به دوش

در هوای زرد پاییزی تو باران کن مرا


حرف آخر : در میان خواب و رویاها پریشان کن مرا
¤ مهربان| ساعت 12:10 عصر جمعه 88/9/6
تو بگو ... ( )


تو را یکدم اگر تنها ببینم ... تمام لذت دنیا ببینم

چه خواهد شد تو ای آفت جان ... به کام این دل شیدا ببینم
از آن می با لب من آشنا شد ... که تصویر تو در مینا ببینم
مرداد من تویی از هرچی خواهم ...  اگر زشت و اگر زیبا ببینم
چه با من کرد خواهد چشم مستت ... نگاهم کن عزیزتریم تا ببینم
چه هنگامی میان جمع خوبان ... تو را با قامت رعنا ببینم
فنای من اگر شرط وصالست ... همین حالا _ همین حالا ببینم
مرا نیمه جانی هست در تن ... نمی دانم تو رو آیا ببینم


حرف آخر : مراد من تویی از هر چه خواهم
¤ مهربان| ساعت 9:34 صبح یکشنبه 88/9/1
تو بگو ... ( )

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >