سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بوی گل یاس


مث من کسی تو عشق فنا نمیشه

واسه من عشق خدا دوتا نمیشه

قصه های عاشقانه تو کتابا

هیچکدوم قصهءعشق ما نمیشه

هر نفس تشنهء دیدار تو هستم

حتی من عاشق دیدار تو هستم

بیش ازاین نمیشه کسی رو دوست داشت

اینقدر که من گرفتار تو هستم

با من باش با من باش

عاشق باش عاشق باش یه لحظه با من باش



حرف آخر : با من باش . . .
¤ مهربان| ساعت 10:38 صبح یکشنبه 88/1/30
تو بگو ... ( )

باز هم...

باز هم مثل رفته های دور ...

با  دل من همزبانی کن ...

تردید ...

حایل سختی ست بین ما ...

همتی کن ...

این حصار سخت را بشکن ...

تا به همدیگر نزدیکتر باشیم ...

قلب حساسم ...

از حریق سرکش نامهربونی سوخت ...

دستهایت را ...

در میان دستهای  سرد من بگذار ...

بار دیگر آرزو دارم ...

غنچه های شبنم آلود صداقت را ...

حس کنم در شانه های سبز دستانت ...

مهربان شو ...

دیگر این بیگانگی ها را نمی خواهم ...

سوی من برگرد ...

 



حرف آخر : با دل من همزبانی کن
¤ مهربان| ساعت 11:39 صبح جمعه 88/1/28
تو بگو ... ( )

منو ببخش که خواسته و ناخواسته، دانسته و ندانسته، آزارت می دم.
منو ببخش که بهت ظلم می کنم.
منو ببخش که به چیزایی که نباید، زیاد فکر می کنم.
منو ببخش که هنوز تو رو نشناختم.
منو ببخش که هنوز یاد نگرفتم با تو مهربون باشم.
منو ببخش که بهت این قدر سخت می گیرم.
منو ببخش که خیلی اوقات احساست را نادیده می گیرم.
منو ببخش! …
منو ببخش! …
اینا همه از جهل منه !  منو ببخش! ...
منو ببخش! ...



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 9:15 عصر پنج شنبه 88/1/27
تو بگو ... ( )

توی معرکه هستی تا سرمو گردوندم

یه وقت دیدم گذشت عمرو روی دست خودم موندم

دیدم غربت اجباری شده یه جور گرفتاری

 دیدم عجب بلایی شد این روزای تکراری

با این روزای بی برگشت که هیشکی نیست به یاد من

دیدم فقط خود عشقه که میرسه بداد من

برگرد تو ای خاطره ساز لحظه به لحظه

 بی تو جلوه های زندگی پریده رنگه

برگرد که بی تو حال روز خوش ندارم

بین من و لحظه های من همیشه جنگه

ما خونه عشقو واسه دلدادگی ساختیم فکر نکن که اونو به هم این سادگی ساختیم

صاحب داره دل بی دل بخدا منم منم من آن ساقه از ریشه جدا منم منم من

 



حرف آخر : آن ساقه از ریشه جدا منم
¤ مهربان| ساعت 4:26 عصر چهارشنبه 88/1/26
تو بگو ... ( )

تو آن زیبایی که هر دم من از عشقت پریشانم
تو آن بیتی که در شعرم تو را هر لحظه می خوانم
تویی آن گوهر نایاب که در دل همچو یک عشقی
منم دیوانه ی مجنون که عشق را ساده می دانم
وفای تو به این عاشق به یک دنیا می ارزد
تو را همراه آوازم همیشه دوست می دارم
بمان با من که می دانی ز تنهایی گریزانم
نمی دانم که می گوید که نیست عاشق تر از شیرین ؟!

اگر شیرین عاشق بود من عاشق تر از آنم
بدون تو چه می دانی نگاهم سرد و بی روح است
بیا بنگر که بی رویت چگونه سر در گریبانم
تو خورشیدی فروزنده که بر دنیا می تابی
منم شمعی سوزنده که دیگر رو به پایانم
منم در خود فرو مرده که غرق درد و اندوهم
در این ویرانی غربت اسیر دست طوفانم
به شوق تو شبی برفی دلم آتشفشان عشق
هوا سرد و مه و ابری کنارت خیس بارانم
هراسی نیست از این سرما که دستات شعله ی گرماست
تو باشی غصه ای نیست از شب و روز غربتم
پناهم باش و با من باش که اینک دل به تو بستم
از این دلبستگی با خود مکن هرگز پشیمانم

چه نزدیک مثل نفس در سینه جریان داری و من چه لبریزم از تو..!



حرف آخر : بنگر که من چه لبریزم از تو
¤ مهربان| ساعت 2:18 عصر دوشنبه 88/1/24
تو بگو ... ( )

بی تو من یه شعر تازه تو کتابا دارم

وقتی نیستی  رفته نغمه شادی از کنارم 

بی تو  این دل شکستم طاقت نداره

بیا پیشم بیا پیشم عزیزم دوباره

بی تو زمونه نامهربونه

بی تو دل من باز شده دیونه

 بی تو دنیا دلمو سوزنده

بوی عطرت هیچ جا نمونده

 

 



حرف آخر : بیا قصه دلتنگی با هم بخونیم
¤ مهربان| ساعت 11:38 صبح یکشنبه 88/1/23
تو بگو ... ( )

می خوام برم یه جایی دلم گرفته از اینجا
یه جایی که دور باشم از غصه های دنیا
دلم اسیر نباشه اشکام غلیظ نباشه
اگر غلیظ هم باشه به پای عشقم باشه
می خوام مثل پرنده پر بکشم به هر جا
همیشه من بمونم تو این شادی و رویاء
می خوام دیگه غریبه برام نمونه اینجا
همه بشن آشنا واسه امروز و فردا
می خوام برم یه جایی خواب ببینم بهشتو
روز قشنگه عشق و آخر سر نو شتو



حرف آخر : همیشه من بمونم تو این شادی و رویاء
¤ مهربان| ساعت 11:21 صبح یکشنبه 88/1/23
تو بگو ... ( )

 

ای تو خوشترازرویا نقش بی غبارم باش
روح بی قرارم رفت،جسم نا امیدم ماند
یا دل قرارم ده، یا سر قرارم باش
عشق جاوید با تو طعم ریحان داشت
تا فرو نیا فتادم،برگی ازبهارم باش
بی غرور باید رفت،سایه های خاکی را
ای نهال نو رسته سایه مزارم باش
با سکوت دل دلربایی باز با من بمان
آن شبی که جان دارم تا سحر کنارم باش.



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 6:37 عصر چهارشنبه 88/1/19
تو بگو ... ( )

دوباره یه حس تازه .......................چهره ای که رنگ میبازه

یه نگاه عاشقونه ...................خونه ای از نو می سازه

دوباره روزای رنگی .............شبای پراز قشنگی

باز یه حس عاشقونه ............تو  دلم زده جوونه

چی بگم از دل تنگم...................تورو میگیره بهونه

کار چشمای تو این بود .......................... قلبمو گرفت نشونه



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 11:6 صبح چهارشنبه 88/1/19
تو بگو ... ( )

ای وای از این عشق , ای وای از این عشق
 
تو دستم را گرفتی عزیزم و با همدیگر راهمان را طی کردیم
زیر نور مهتاب با یکدیگر آواز خواندیم و سخنها با هم گفتیم و شب ها را در کنارهم بیداربودیم
و در اوج حرفها ناگهان سکوتی پدیدار گشت
و من عشق را در بین دستانم یافتم
تو من را با خودت بردی و با یکدیگر همراه شدیم در حالیکه شادی مارا در پناه خود قرار داده بود
و فراموش کردیم عزیزم , که من که هستم و تو که هستی
و هنگامیکه  تو در کنارم هستی من مالک تمامی دنیا می باشم
به عشقی که در من وجود دارد فرمان بده عشق خواهد گفت که فرمانت بر روی دو چشمانم قرار دارد
 
در حالیکه ترس سراسر وجودم را فرا گرفته بود راهی شدم
دستم در دستان تو بود در حالیکه می ترسیدم
می ترسیدم برای شادمانی که در قلبم وجود دارد
می ترسیدم برای اشتیاق و عشق
و بارها به تو گفتم
در حالیکه ما در اوج خوشبختیمان بودیم
به تو گفتم ای عشق من
این همه شادی برای من زیاد است
و شیرینی که در این شادی وجود دارد خارج از حد تصور من است
می ترسم که مبادا یک روز یا یک شب
تو را دیگر در بین دستانم نیابم
من را ترک کنی و از من دور بشوی
و در همان وقت توای عشق من به من گفتی
تو آن دنیای من هستی که تمامی زندگیم را از آن خودت کردی
و تو من را با خودت بردی و به سوی دوردستها پرواز کردی عزیزم
و از من جدا شدی در حالیکه قلب من پریشان و سرگردان بود
و به من گفتی که من فردا بازخواهم گشت همین فردا
و من همراه با آرزوهایم منتظر تو شدم
و سرتاسر خانه را سرشار از گل و اشتیاق و عشق و ترانه کردم
همراه با شمع و همراه با زیباترین کلمه ها بر روی لب هایم
این حال و روز من بود ای عشق من هنگامیکه تو برگشتی
با همدیگر ترانه شادی سرودیم
و همراه با نور شمع در یکدیگر سوختیم و ذوب شدیم
و شیرینی عشق را با یکدیگر چشیدیم
و ناگهان تو را پریشان خاطر و آشفته دیدم ای عشق من 
گل ها را به طرفی پرتاب نمودی شمع ها را خاموش کردی ای عشق من
و ترانه شادی تبدیل به اشک شد ای عشق من
و در اوج گرما و امنیت , آغوشت را گم کردم



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 2:1 عصر شنبه 88/1/15
تو بگو ... ( )

   1   2      >