سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بوی گل یاس




حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 9:32 عصر جمعه 87/9/29
تو بگو ... ( )

ای که روشنگر شبهای منی

با دلازاری خود باز دلارای منی

**

دوری از دیده و در منظر دل پیدایی

روز وشب همره بیداری و رؤیای منی

**

تو بهاری به لطافت همه تن مهتابی

نفس صبحی و روشنگر شب های منی



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 9:19 عصر جمعه 87/9/29
تو بگو ... ( )

 

/// من نگویم که بدر دل من گوش کنید

//  بهتر آنست که این قصه فراموش کنید

 

/// عاشقان را بگذارید بنالند همه

// مصلحت نیست که این زمزمه خاموش کنید



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 9:10 عصر جمعه 87/9/29
تو بگو ... ( )

@/ گل نازم اگر خار شوی بر چشمم نشینی نازت می کشم چون نازنینی  . . . . .



حرف آخر : خودش میدونه، گل منه
¤ مهربان| ساعت 6:20 عصر جمعه 87/9/29
تو بگو ... ( )

ناز کمتر کن که من اهل تمنا نیستم

زنده به عشقم اسیر سود وسودا نیستم

 

عاشق دیوانه ای بودم که بر دریا زدم

رهرو گمگشته ای هستم که بینا نیستم

 

اشک گرم وخلوت سرد مرا نادیده ای

تا بدانی اینقدرها هم شکیبا نیستم

 

دوست می داری زبان بازان باطل گوی را

در برت لب بسته از آنم کز آنها نیستم

 

دل به دست آور شوی با مهربانی های خویش

لیکن آن روزی که که من دیگر نیستم

 

پای بند آز خویشم مهلتی ای شمع عشق

من برای سوختن مهیا نیستم



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 6:12 عصر جمعه 87/9/29
تو بگو ... ( )

.......

ای دل ساده بکش درد ....

بکش درد که حقت این است  ....

اززمانه بشو دلسرد که حقت این است ....

هرچه گفتم مشوعاشق، نشنیدی ....

حالا، همچو پاییز بشو زرد، که حقت این است ...

دیدی آخر دم مردانه بجز لاف نبود ،

بکش ازمردم نا مرد که حقت این است ....

آنچه برعاشق دل خسته روا دانستی -

فلک آخر سرت آورد که حقت این است ....

 

 



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 5:15 عصر جمعه 87/9/29
تو بگو ... ( )

*****

اگر بتوانم دلی را از شکستن باز دارم


بیهوده نزیسته ام


اگر بتوانم رنجی را بکاهم


یا دردی را مرهم نهم


یا مرغکی رنجور را


به آشیانه باز آورم


حاشا، بیهوده نزیسته ام.

***



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 12:15 عصر جمعه 87/9/29
تو بگو ... ( )

مرغ عشقم -مست یارم -مست شعر   

عالمی در خلسه ی آواز من

بال در بال ملایک می پرم

صد هما در حیرت از پرواز من .

000

دل ز دنیای شما برکنده ام

تا نپنداری اسیری خاکی ام

بزم من هرشب به قصر ابرهاست

چون زمینی نیستم" افلاکی" ام .

000

زرمداران در پی گنجینه  اند

من خود آن گنجم که در ویرانه ام

باده خوران مجازی را بگوی

من نه میخوارم که خود میخانه ام .

000

ای همه مهتاب ها در باغتان

در درون جانتان مهتاب کو ؟

معبدی در کلبه ی تنگ منست.

در همه قصر شما محراب کو ؟

 

 

 



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 9:47 عصر پنج شنبه 87/9/28
تو بگو ... ( )

آشفته دلان را هوس خواب نباشد

شوری که به دریاست - به مرداب نباشد

**

هرگز مژه برهم نزد عاشق صادق

آن را که به دل عشق بود - خواب نباشد

**

در پیش قدت کیست که از پاننشیند

یا زلف تو را بیند و بیتاب نباشد؟

**

چشمان تو در آینه اشک چه زیباست

نرگس شود افسرده - چو در آب نباشد

**

گفتم : شب مهتاب بیا - نازکنان گفت :

آنجا که منم - حاجت مهتاب نباشد!

****

 



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 1:50 عصر پنج شنبه 87/9/28
تو بگو ... ( )

هرکه شد محرم دل ، در حرم یار بماند
وآنکه اینکار ندانست در انکار بماند
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که دراین گنبد دوار بماند
داشتم دلقی و صد عیب مرا می پوشید
خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند
بر جمال تو چنان صورت چین حیران شد
که حدیثش همه جا در و دیوار بماند
بتماشاگه زلفش دل حافظ روزی شد

که بازآید و جاوید گرفتار بماند



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 6:44 عصر چهارشنبه 87/9/27
تو بگو ... ( )

   1   2   3      >