سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بوی گل یاس


عشق شیرینش مرا فرهاد کرد
او بیامد مرغ دل را از قفس آزاد کرد
او بشد لیلا و ما مجنون روی ماه او
قلب ویران مرا آباد کرد
نام شیرینش تمام تلخی عمرم زدود
قبل از او دنیا برایم این چنین زیبا نبود
بعد از او هم زندگی هست
ولیکن تلخ تلخ
...


حرف آخر : بعد از او هم زندگی هست
¤ مهربان| ساعت 7:47 صبح سه شنبه 88/10/29
تو بگو ... ( )

تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم

تو را برای دوست داشتن دوست می دارم

تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم

تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم

برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت

لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم

تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم

برای پشت کردن به آرزوهای محال

به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم

تو را برای دوست داشتن دوست می دارم



حرف آخر : تورا برای پشت کردن به آرزوهای محال دوست دارم
¤ مهربان| ساعت 9:50 صبح دوشنبه 88/10/28
تو بگو ... ( )

من از سحر می اومدم تا به سپیده برسم
به جاده ای که لحظه ها به اون رسیده برسم

وسوسه یار من نبود خستگی کار من نبود
به جز صدای عاشقم تو کوله بار من نبود
مثل چراغی از عطش از ته شب می اومدم
تا برسم به ذات نور همیشه سوسو می زدم

مثل هوای مزرعه مثل حقیقت مثل خاک
پر از صفای لحظه ها یه چشمه مونده ام پاک پاک
کدوم سراب راهمو بست مناعت منو شکست
که روی آیینه ی من غبار وسوسه نشست
دعوت وسوسه رسید یه ظهر بی سایه و داغ
من همه ی تنم عطش اون همه سایه های باغ
یه لحظه خواب و بعد از اون نه باغی بود و سایه ای
من و کویر برهوت نه آبی و نه واهه ای
حالا پس از اون سال هنوز میپرسم از خودم
سراب خالی بود یا من خواستم و وسوسه شدم
من می تونستم با عطش تا ظهر گرما بسازم
حاصل عمری که گذشت عآطل و باطل نبازم
من می تونستم ببرم اگه میخواستم هنوزم
نه اینکه با نام بهشت تو این جهنم بسوزم



حرف آخر : وسوسه یار من نبود خستگی کار من نبود
¤ مهربان| ساعت 3:27 عصر یکشنبه 88/10/27
تو بگو ... ( )


باز امروزهم زیر لب صدایت می کنم

 اشک می ریزم دو چشمم را فدایت می کنم

 در نگاه خسته ات دنبال حرفی تازه ام

 هرچه می خواهی بگو من هم دعایت می کنم

خسته ای طاقت نداری می روی

نیستی اما  من مانده ام در انتظار عشق تو

به انتظار برگشتن تو



حرف آخر : رفته ای من مانده ام در انتظار عشق تو
¤ مهربان| ساعت 7:48 صبح دوشنبه 88/10/7
تو بگو ... ( )


آروم چشاتو وا کن تو چشم من نگاه کن

قفل لباتو بشکن اسم منو صدا کن
فقط از عشقمون بگو نگو که عاشقی چیه
چشماتو واکن و ببین ببین که عاشقت کیه
بگو که همراه منی بگو که با هم هستیم
بگو که دنیا مال ماست قصرغمو شکستیم
نگو من نگو تو فقط بگو من و تو
بزار که عاشق بمونیم تو راه عشق ساده باشیم
بیا که تنها نمونیم هر دو یه دلداده باشیم
کتاب عشق و بخونیم راهی قصه هابشیم
شاید که فردا نبودم دوباره هم صدابشیم


حرف آخر : بیا که عاشق بمونیم تو راه عشق ساده باشیم
¤ مهربان| ساعت 7:48 صبح پنج شنبه 88/10/3
تو بگو ... ( )


مرواریدهای
چشمم را

به همراه

قطعه هایی از غرورم  فروختم

در عوض بالاتر از ثروت قارون نصیبم شد

من عشق تورا بدست آوردم



حرف آخر : عشق من .. عشق تو
¤ مهربان| ساعت 11:1 عصر سه شنبه 88/10/1
تو بگو ... ( )


تنها امید زندگی ام یاد کن مرا
غمگین و دلشکسته شدم شاد کن مرا
در این خزان زرد غزلهای ناب
ویران شده بهار من اباد کن مرا
در گیر و دار عشق تو چون کوه مانده ای
کاهم اگر به چشم تو بر باد کن مرا
عاصی شدم از این سکوت غم انگیز بی صدا
بر بام شهر عاطفه فریاد کن مرا
این اخرین کلام دلم با نگاه توست
گاهی به احترام دلت یاد کن مرا



حرف آخر : غمگین و دلشکسته شدم شاد کن مرا
¤ مهربان| ساعت 6:59 عصر دوشنبه 88/9/30
تو بگو ... ( )

میری برو ولی بدون شاید از عشقت بمیرم

نیستی و بی تو تو شبا با عکسات آروم میگیرم

میری برو ولی بدون یکی خیلی دوست داره

خیلی هنوز دلش میخواد سر روی شونت بزاره

برو ولی اینو بدون همیشه غربت با منه

تموم خاطرات ما پائیزو آتیش میزنه

برو بدون تو بیکسیم نشدی یه سنگ صبور

نخواستی با من بمونی واسه یه بار حتی به زور

هرچی که از من دور میشی من به تو نزدیکترم

میری برو ولی بدون یکی خیلی دوست داره

خیلی هنوز دلش میخواد سر روی شونت بزاره


حرف آخر : هرچی که از من دور میشی من به تو نزدیکترم
¤ مهربان| ساعت 9:18 صبح دوشنبه 88/9/30
تو بگو ... ( )


من پر از احساس رفتن با توام تا بی نهایت
بی تو اما کوله بارم مونده خالی ازمحبت
من پر از شوق رسیدن به تو که چشمه نوری
تو برای من همیشه مثل راه بی عبوری
بیا با من همسفر باش اگه تو رفیق راهی
بی تو پای رفتنم نیست
از گذر گاه سیاهی



حرف آخر : با توام تا بی نهایت ...
¤ مهربان| ساعت 7:34 صبح یکشنبه 88/9/29
تو بگو ... ( )

نمی ترسم من از اینکه هوا بارونی بشه
نمی ترسم که دلم تو شبا زندونی بشه
من از این می ترسم از یاد تو یه روزی برم
واسه تو دل بریدن کار آسونی بشه
من از این دلهره دارم که بمیرم از غمت
اما بیخیالی با تو یار جون جونی بشی
ترسم اینه یه بادی به وزه تو باغ ما
که هوای داغ دلم قلب ما زمستونی بشه
ترسم اینه که تو ندونی تو دلم چی میگذره
اشک شوق تو بریزه...اشک من خونی بشه


حرف آخر : تو ندونی تو دلم چی میگذره
¤ مهربان| ساعت 7:57 صبح شنبه 88/9/28
تو بگو ... ( )

<      1   2   3   4   5   >>   >