سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بوی گل یاس


میدونم برات عجیبه این همه اصرار و خواهش
این همه خواستن دستات بدون حتا نوازش
میدونم که خم نداره واسه تو گریه ی دردم
میگذری از من و میری اما باز من برمیگردم
میدونم برات عجیبه من با اون همه غرورم
پیش بی اعتنایی هات چه جوری بازهم صبورم
میدونم واسه ات سواله که چرا پیشت حقیرم
دور میشی منو نبینی باز سراغتو میگیرم
میدونی چرا همیشه من بدهکار تو میشم
وقتی نیستی هم یه جوری با خیالت راضی میشم
میدونی واسه چی از تو من میبینم و میخنده
تا نبینی گریه هامو هردو چشمامو میبنده
چاره ای جزو این ندارم آخه خون شدی تو رگهام
میمیرم اگه نباشی بی تو من بدجوری تنهام
میدونم یه روز میفهمی روزی که دنیا را گشتی
من چجوری تو را خواستم تو چجور ازم گذشتی



حرف آخر : آخه خون شدی تو رگهام
¤ مهربان| ساعت 12:38 عصر پنج شنبه 88/9/19
تو بگو ... ( )


ای نشسته در خیال من فراموشم مکن

با فراموشی و تنهایی هم آغوشم مکن
زندگانی می کنم چون شعله با خود سوختن
زنده ام با سوز وساز خویش خاموشم مکن
از شراب تلخ تنهایی قدح نوشم مکن
این شرار از من مگیر از نو سیه پوشم مکن
چو صبا در جستجوی خود به هر سویم مکش
همچو موی سیاهت خانه بر دوشم مکن
ای عشق این دل درد آشنا را در شرار غم مشور
هر چه می خواهی بکن اما فراموشم مکن


حرف آخر : با فراموشی و تنهایی هم آغوشم مکن
¤ مهربان| ساعت 8:7 صبح چهارشنبه 88/9/18
تو بگو ... ( )



از وفا گلی بسازم نامش را بگذارم عشق

تقدیم تو کنم شاید رخسارت گلگون گردد

از محبت گلی بسازم نامش را بگدارم صفا

شاید احساس دلم آرامش دله پر مهر تو گردد




حرف آخر : شاید رخسارت گلگون گردد .
¤ مهربان| ساعت 7:16 عصر سه شنبه 88/9/17
تو بگو ... ( )

من
به غیر از تو نخواهم چه بدانی چه ندانی

از درت روی نتابم چه بخوانی چه برانی
دل من میل تو دارد چه بجویی چه نجویی
دیده ام جای تو باشد چه بمانی چه نمانی
من که بیمار تو هستم چه بپرسی چه نپرسی
جان به راه تو سپارم چه بدانی چه ندانی


حرف آخر : من که بیمار تو هستم چه بپرسی چه ...
¤ مهربان| ساعت 8:9 صبح سه شنبه 88/9/17
تو بگو ... ( )



مهر را با مهربانی ها ی من همگام کن
این خزان زرد را با نام بد- بد نام کن
من بهارم یاد سرسبزی ایام زمین
نوش کن دیدار من را غصه را ناکام کن
عشق را دیوانه کن افسانه را ویرانه کن
جنگ کن با بی کسی ای کاش را دشنام کن
من تمام هستی ام با من بمان و سبز باش
خواب پر تشویش مرا با خودت آرام کن



حرف آخر : مهر را با مهربانی ها ی من همگام کن
¤ مهربان| ساعت 1:4 عصر دوشنبه 88/9/16
تو بگو ... ( )

ای نهایت رسیدن
ای تو خود لحظه بودن

ای تو بهانه واسه موندن
تو طلوع صبح خورشید رو دمیدن
ای همه خوبی ، همه پاکی ، تو کلام آخر من
ای تو پر از وسوسه عشق ، تو شدی تمام زندگی من

                چشم تو هر جا  که میرم جاریه ، تو چشمهای منتظرمن                      
اسم تو هرچی که میگم همه تکراره ، تو حرف های دل من


حرف آخر : تو شدی تمام زندگی من
¤ مهربان| ساعت 7:44 صبح دوشنبه 88/9/16
تو بگو ... ( )

می شینم به انتظارت توی جاده های غربت
می خونم باز برا چشمات غزلای عاشقونه

وقتی چشم به رات میمونم بد جوری دلم میگیره

مرغ کوچیک دل من شعر دلتنگی میخونه

دلم از تنهایی مرده توی سرزمین حسرت

هر روز از قاصدک عشق میگیرم از تو نشونه

توی این کوچه بن بست دیگه جای زندگی نیست

همه نارفیقن ای دوست توی این دوره زمونه

تویی آفتاب غروب لحظه های انتظارم

آره می شه گفت که خورشید تک سوار آسمونه

آخه من چی بگم از تو که سزاوار تو باشه

تو طلایه دار عشقی توی دل من داری خونه


حرف آخر : وقتی چشم به رات میمونم بد جوری دلم میگیره
¤ مهربان| ساعت 10:30 صبح یکشنبه 88/9/15
تو بگو ... ( )

لحظه ی خدافظی به سینه ام فشردمت
 اشک چشمام جاری شد دست خدا سپردمت
گفتی به من غصه نخور می رم و بر میگردم
همسفر پرستو ها میشم و بر میگردم
گفتی تو هم مثل خودم غمگینی از جدایی
گفتی تا چشم هم بزنی میرم و برمیگردم
عزیز رفته سفر کی برمیگردی
چشمونم مونده به در کی برمیگردی


حرف آخر : اشک چشمام جاری شد دست خدا سپردمت
¤ مهربان| ساعت 9:33 صبح پنج شنبه 88/9/12
تو بگو ... ( )

چشم در انتظار توست و دلم در گرو عشق تو. .

دوست دارم تورا تنگ در آغوش بگیرم

و تمام دلتنگیهایم را باشعرهایم

به سرزمین چشمانت هدیه کنم. .

دوست دارم شبنم های دلواپسی ام
را در روی گل گونه هایت جاری سازم .
صورتت را ازاشکهایم خیس کنم وتو
محکمتر و بلندتر از همیشه به من بگوئی
بس کن آروم باش عشق من .

دوستت دارم
و بیشتر و بیشتر از همیشه.


حرف آخر : دلم در گرو عشق تو
¤ مهربان| ساعت 5:21 عصر سه شنبه 88/9/10
تو بگو ... ( )

شبی غمگین شبی
بارانی وسرد مرادر غربت فردا رها کرد

دلم در حسرت دیدار او ماند

مرا چشم انتظار کوچه ها کرد
به من میگفت تنهایی
غریب است ببین با غربتش بامن چه ها کرد

تمام هستی ام بود

وندانست که در قلبم چه آشوبی به پا کرد
واو هرگز شکستنم را
نفهمید اگرچه تا ته دنیا صدا کرد



حرف آخر : در حسرت دیدار تو می سوزم ...
¤ مهربان| ساعت 8:17 صبح سه شنبه 88/9/10
تو بگو ... ( )

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >