سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بوی گل یاس


می شینم به انتظارت توی جاده های غربت
می خونم باز برا چشمات غزلای عاشقونه

وقتی چشم به رات میمونم بد جوری دلم میگیره

مرغ کوچیک دل من شعر دلتنگی میخونه

دلم از تنهایی مرده توی سرزمین حسرت

هر روز از قاصدک عشق میگیرم از تو نشونه

توی این کوچه بن بست دیگه جای زندگی نیست

همه نارفیقن ای دوست توی این دوره زمونه

تویی آفتاب غروب لحظه های انتظارم

آره می شه گفت که خورشید تک سوار آسمونه

آخه من چی بگم از تو که سزاوار تو باشه

تو طلایه دار عشقی توی دل من داری خونه


حرف آخر : وقتی چشم به رات میمونم بد جوری دلم میگیره
¤ مهربان| ساعت 10:30 صبح یکشنبه 88/9/15
تو بگو ... ( )

لحظه ی خدافظی به سینه ام فشردمت
 اشک چشمام جاری شد دست خدا سپردمت
گفتی به من غصه نخور می رم و بر میگردم
همسفر پرستو ها میشم و بر میگردم
گفتی تو هم مثل خودم غمگینی از جدایی
گفتی تا چشم هم بزنی میرم و برمیگردم
عزیز رفته سفر کی برمیگردی
چشمونم مونده به در کی برمیگردی


حرف آخر : اشک چشمام جاری شد دست خدا سپردمت
¤ مهربان| ساعت 9:33 صبح پنج شنبه 88/9/12
تو بگو ... ( )

چشم در انتظار توست و دلم در گرو عشق تو. .

دوست دارم تورا تنگ در آغوش بگیرم

و تمام دلتنگیهایم را باشعرهایم

به سرزمین چشمانت هدیه کنم. .

دوست دارم شبنم های دلواپسی ام
را در روی گل گونه هایت جاری سازم .
صورتت را ازاشکهایم خیس کنم وتو
محکمتر و بلندتر از همیشه به من بگوئی
بس کن آروم باش عشق من .

دوستت دارم
و بیشتر و بیشتر از همیشه.


حرف آخر : دلم در گرو عشق تو
¤ مهربان| ساعت 5:21 عصر سه شنبه 88/9/10
تو بگو ... ( )

شبی غمگین شبی
بارانی وسرد مرادر غربت فردا رها کرد

دلم در حسرت دیدار او ماند

مرا چشم انتظار کوچه ها کرد
به من میگفت تنهایی
غریب است ببین با غربتش بامن چه ها کرد

تمام هستی ام بود

وندانست که در قلبم چه آشوبی به پا کرد
واو هرگز شکستنم را
نفهمید اگرچه تا ته دنیا صدا کرد



حرف آخر : در حسرت دیدار تو می سوزم ...
¤ مهربان| ساعت 8:17 صبح سه شنبه 88/9/10
تو بگو ... ( )


شب رفت و من بنشسته ام با گریه بیدارم هنوز
از اشکهای من نپرس چون جویبارانم هنوز
درکوچه های خاطره مامن یاد توام
اما نمی دانم چرا امشب هراسانم هنوز
بیگانه با عشقم تویی مجنون و شیدایم هنوز
آواره دیدار تو هر شب پریشانم هنوز
عکس رخ زیبای تو بنسشته برجانم هنوز
ای وای صبح آمد و من با گریه بیدارم هنوز
                      ...


حرف آخر : از اشکهای من نپرس چون جویبارانم هنوز
¤ مهربان| ساعت 7:40 صبح دوشنبه 88/9/9
تو بگو ... ( )


حال من دست خودم نیست دیگه آروم نمی گیرم
دلم از طفلی گرفته که میخوام براش بمیرم
واییییییییییی سرنوشت و انتهای آشنایی
وایییییییییی لحظه های غم انگیز جدایی
واییییییییی لحظه های ناگزیر دل بریدن
بازم آخر راه و حس تلخ نرسیدن
پای دنیا تو موندم
مث عاشقای عالم
تا منو ببخشی آخر
تا دلت بسوزه کم کم
مث آیینه رو به رومه حس خوب با تو بودن
دارم از دست تو میرم عاشقی کن منو نشکن
حال من دست خودم نیست دیگه آروم نمی گیرم


حرف آخر : مث آیینه رو به رومه حس خوب با تو بودن
¤ مهربان| ساعت 7:55 عصر یکشنبه 88/9/8
تو بگو ... ( )




من که پاییزه تنم زخمی باده _ دلم حسرت کش لحظه ای شاده
عطرباغ تن تو ساده ی ساده _ به تن خسته ی من زندگی داده
به چشمای تو بسته زندگی شو _تمام باور دلبستگی شو
تو میتونی با دست گرم عاشق _ بگیری از نگاهم خستگی شو

دلی که دل بهت داده باورش کن به تو گفت کلام آخرش کن


حرف آخر : به چشمای تو بسته تمام باور دلبستگی شو
¤ مهربان| ساعت 6:6 عصر یکشنبه 88/9/8
تو بگو ... ( )


خسته ام از حبس دیوار و قفس ... 

خسته ام از حجم سنگین نفس
خسته ام از ابر و باران و غبار ...
از طلوع و از غروب این دیار
خسته ام از دیدن هر منظره ... 
از طبیعت در درون پنجره
خسته ام از رفت و آمدهای دور ...
از کویر و دشت و صحرا و عبور
خسته ام از خستگی و سادگی ...
خسته ام از عشق و از ساده دلی


حرف آخر : خسته ام از خستگی و سادگی ...
¤ مهربان| ساعت 11:20 صبح یکشنبه 88/9/8
تو بگو ... ( )


به
شوق آنکه بیایی شبی به خانه ی دل من

بیا که بی تو شبم از ستاره خالی شد
بیا به خلوت خاموش شاعرانه من
تو مثل کهنه ترین زخم سینه ام هستی
چگونه بی تو به پایان رسد ترانه ی من؟


حرف آخر : چگونه بی تو به پایان رسم
¤ مهربان| ساعت 6:27 عصر شنبه 88/9/7
تو بگو ... ( )

<      1   2   3   4      >