سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بوی گل یاس


...............................

مرگ من روزی فرا خواهد رسید ..........در بهاری روشن از امواج نور

در زمستانی غبار آلود و دور...........یا خزانی خالی از فریاد و شور

مرگ من روزی فرا خواهد رسید...........روزی تلخ و شیرین روزها

روز پوچی همچوروزان دگر.........سایه  ای زامروزها دیروزها !

دیدگانم همچو دالانهای تار..........گونه هایم همچو مرمرمهای سرد

ناگهان خوابی مرا خواهد ربود.......من تهی خواهم شد از فریاد درد

بعد من ناگه به یکسو میروند..............پرده های تیره ی دینای من

روح من چون بادبان قایقی ............در افقها دور و پنهان می شود

می شتابد از پی هم بی شکیب.............روزها و هفته ها وماهها

چشم تو در انتظار نامه ای..........خیره می ماند بچشم راهها

لیک دیگر پیکر سرد مرا ..........می فشارد خاک دامنگیر خاک

بی تو دور از ضربه های قلب تو........... قلب من می پوسد آنجا زیر خاک



حرف آخر : من تهی خواهم شد از فریاد درد
¤ مهربان| ساعت 11:31 صبح چهارشنبه 87/11/23
تو بگو ... ( )

چه گویمت؟ که تو خود با خبر زحال منی

چو جان نهان شده در جسم پر ملال منی

چنین که میگذری تلخ بر من  از سر قهر

گمان برم که غم انگیز ماه و سال منی

چو آرزو به دلم خفته ای همیشه

حیف که آرزوی محال منی

از این غمی که چنین سینه سوز است

چه گویمت ؟ که تو خود با خبرزاحوال منی

 



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 11:29 صبح چهارشنبه 87/11/23
تو بگو ... ( )

باز با دردم مداوا می کنم...

 با دل دیوانه ام تا میکنم...

 می روی بی خداحافظ و من تو را در رویا پیدا می کنم..

 با خیال و رویا باز هم درد دوری را مداوا می کنم

 شعله عشق تو می سوزد مرا من فقط ان را تماشا می کنم 

باز هم از غم دوریت امروز رو فردا می کنم ...



حرف آخر : با دل دیونه تا میکنم
¤ مهربان| ساعت 8:58 صبح چهارشنبه 87/11/23
تو بگو ... ( )



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 7:48 صبح چهارشنبه 87/11/23
تو بگو ... ( )

من که چون گل باصفایم.پس چرا خوارم کنید؟

چون شود دلهایتان راضی  که  آزارم کنید؟

جمله ای شیرن به دلجویی اسیرم میکند

حال کاین اندک کند شادم . گرفتارم کنید

قید هستی دوش رنجور مرا آزرده کرد

تند خویم گربه لطف خود سبکبارم کنید

 



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 7:34 صبح چهارشنبه 87/11/23
تو بگو ... ( )

بیا تادوست داشتنو بهم هــدیه کنیم
بیا تا کــینه ها رو دور بریزیم

بیا تا به پای هم گــل بریزیم
بیا تا بوی بــهارو حس کنیم

بیا تا تو آسمون دلامـون پرواز کنیم
بیا تا دوباره غمخوار هم باشیم


بیا تا هم دل و هم زبــون بشیم
بیا تا از هم دیگه دور نبـــاشیم


     بیا تا یکی بشیم از هم دیــگه جدا نشیم



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 10:6 عصر دوشنبه 87/11/21
تو بگو ... ( )

بگذارید که از خانه به میخانه روم      گاهی از تنگدلی در پی پیمانه روم

بگذارید من گم شده لیلا گاهی      همجون مجنون به هوای دل دیونه روم

گاه گاهی بگذارید بر همنفسان     بهر تسکین دل سوخته مستانه روم

دلم از صحبت و دمسردی خویشان بگرفت    بگذارید زمانی بر بیگانه روم

بگذارید اگر هم زحقیقت سخنی است   من بی حوصله در قالب افسانه روم



حرف آخر : دلم از صحبت ودمسردی خویشان بگرفت
¤ مهربان| ساعت 9:20 عصر دوشنبه 87/11/21
تو بگو ... ( )

 

چون سایه دور از روی تو افتاده ام در کوی تو

چشم امیدم سوی تو وای از امید باطلم

لبریز اشکم جام کو؟ آن آب آتش فام کو؟

وان مایه آرام کو؟ تا چاره سازد مشکلم

در کا رعشقم یار دل آگاهم از اسرار دل

غافل نیم از کار دل  وزکار دنیا غافلم

درعشق ومستی داده ام بود ونبودم خویشتن

ای ساقی مستان بگو دیوانه ام یا عاقلم ؟

چون اشک می لرزاد دلم از موج گیسویی رها

یا آن که درتوفان غم .دریا دلم دریا دلم

........

 



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 7:17 عصر دوشنبه 87/11/21
تو بگو ... ( )

 

تو "یک" هستی و من "صفر" ،من باشم یا نباشم تو یک هستی... ولی

اگر تو نباشی من هیچم...!



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 9:27 عصر یکشنبه 87/11/20
تو بگو ... ( )

<      1   2   3   4   5   >>   >