سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بوی گل یاس


وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونان که بایدند
نه باید ها...

مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخند های لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم :
باشد برای روز مبادا !
اما
در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می داند ؟
شاید
امروز نیز روز مبادا باشد

...


 



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 2:5 عصر چهارشنبه 87/9/27
تو بگو ... ( )

 

پرواز درهوای خیال نو دیدنی ست

حرفی بزن که موج صدایت شنیدنی ست

شعر رلال جوشش احساس های من

ازموج دلنشین کلام تو چیدنی است

یک قطره عشق کنج دلم را گرفته است

این قطرههم به شوق نگاهت چکیدنی ست

خم شد شکست پشت دل نازکم ولی

بارغمت –عزیزتر از جان –کشیدنی ست

من در فضای خلوت تو خیمه میزنم

طعم صدای خلوت پاکت چشیدنی ست

تا اوج راهی ام به تماشای من بیا

با بالهای عشق تو پرواز دیدنی ست

 



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 8:55 صبح چهارشنبه 87/9/27
تو بگو ... ( )

من رابه غیرعشق به نامی صدا نکن

غم را دوباره وارد این ماجرا نکن

بیهوده پشت پابه غزلهای من نزن

با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن

موهات را ببند دلم را تکان نده

در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن

من در کنار توست اگر چشم واکنی

خود را  اسیر پیچ و خم جاده ها نکن

بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود

تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن

امشب برای ماندنمان استخاره نکن

 



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 8:39 صبح چهارشنبه 87/9/27
تو بگو ... ( )

 

*****

ای آنکه زنده از نفس توست جان من

آن دم که با توام همه عالم ازآن من

آن دم که با توام پرم از شعر و از شراب

میریزد آبشار غزل از زبان من

آن دم که با توام سبکم مثل ابرها

سمیرغ کی رسد به بلند آسمان من

بنگر طلوع خنده ی خورشید بر لبم

زان روشنی که کاشتی ای باغبان من!

با تو سخن زمهرتو گفتن چه جاجت است؟

خود خونده ای به گوش من این مهربان من

 

 



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 8:36 صبح چهارشنبه 87/9/27
تو بگو ... ( )

ای لولیان ای لولیان یک لولیی دیوانه شد
طشتش فتاد از بام ما، نک سوی مجنون خانه شد
میگشت گرد حوض او، چون تشنگان در جست و جو
چون خشک نانه ناگهان در حوض ما ترنانه شد
ای مرد دانشمند تو دو گوش ازین بر بند تو
مشنو تو این افسون که او زافسون ما افسانه شد
زین حلقه نجهد گوشها کو عقل برد از هوشها
تا سر نهد بر آسیا، چون دانه در پیمانه شد
بازی مبین بازی مبین اینجا تو جانبازی گزین
سرها ز عشق جعد او بس سرنگون چون شانه شد
غره مشو با عقل خود، بس اوستاد معتمد
کاستون عالم بود او نالانتر از حنانه شد
من که ز جان ببریده ام چون گل قبا بدریده ام
زان رو شدم که عقل من با جان من بیگانه شد
این قطره های هوشها مغلوب بحر هوش شد
ذرات این جان ریزها مستهلک جانانه شد
خامش کنم فرمان کنم وین شمع را پنهان کنم
شمعی که اندر نور او خورشید و مه پروانه شد



حرف آخر : زجان، بریده، قبا، دریده
¤ مهربان| ساعت 8:32 عصر دوشنبه 87/9/25
تو بگو ... ( )



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 5:39 عصر دوشنبه 87/9/25
تو بگو ... ( )



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 5:35 عصر دوشنبه 87/9/25
تو بگو ... ( )

اگه دلم خیلی تنگ میشه برات منو ببخش

اگه نگام گم میشه تو شهر چشات منو ببخش

منو ببخش اگه شبا ستاره هارو میشمارم

اگه  همش پیش همه بهت میگم دوستت دارم

منو ببخش اگه برات سبد سبد گل میچینم

منو ببخش اگه شبا فقط تورو خواب میبینم

منو ببخش اگه تور میسپارمت دست خدا

اگه پیش غریبه ها بجای تو میگم شما

منو ببخش اگه واسه چشمای تو خیلی کمم

تو یه فرشته ای من خیلی باشم یه ادمم

منو ببخش اگه فقط میخوام بشی مال خودم

ببخش اگه کمم ولی زیادی عاشقت شدم



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 4:16 عصر دوشنبه 87/9/25
تو بگو ... ( )

 

یه بار از کنار دریا عبور کردی یه عمره موجها برای بوسیدن جای پات میان ومیرن

یه بار از کنار دریا عبور کردی یه عمره موجها برای بوسیدن جای پات میان ومیرن



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 3:1 عصر دوشنبه 87/9/25
تو بگو ... ( )

آن که باز آید مرا از غم رها سازد تویی

درد این آوارگی از تن رها سازد تویی

اگر خانه دل را ویرانه کرد دست غم

آن که این ویرانه را از نو بنا سازد تویی



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 2:50 عصر دوشنبه 87/9/25
تو بگو ... ( )

<      1   2   3      >